۲۵ مهر ۱۳۹۰

" فعاليت سياسي " و " احساسات "، تقابل يا همراهي ؟

موضوع احساسات و سياست مدتها ذهنم را به خودش مشغول كرده بود.اينكه رد پاي احساسات را تا چه حد مي توان در نياي سياست دنبال كرد و فعالين سياسي تا چه ميزان مجاز به استفاده از احساسات در حيطه فعاليت سياسي خود هستند.اينكه سخن از حد و ميزان مي زنم نه به اين معنا كه قانون و فرمولي براي محاسبه وجود داشته باشد كه بيشتر تبعيت از قانون نانوشته اي است كه اصولا حاكم بر فعاليت ها و مراودات سياسي است.
سابقه تاريخي فعاليت هاي سياسي نشان مي دهد كه هر جا كه پاي احساسات و تعلقات فردي در روابط ايدئولوژيك حزبي و سازماني اعضا به ميان آمده،غالباً با نوعي سركوب حال چه شخصي و از طرف خود فرد و يا از طرف سازمان فعاليتي خود با مانع رو به رو شده و سعي در به كنترل درآوردن آن و يا سركوب و محو آن برده شده است.كما اينكه سابقه فعاليتهاي چريكي انقلابي تاريخي كشور خودمان هم خالي از اين تجربه نيست.قوانيني كه بر سازمان مجاهدين خلق و اعضا آن حاكم بود واعضا آن موظف به رعايت آن بودند.
اما شايد بتوان گفت دخالت احساسات در فعاليت هاي سياسي و به عبارتي نحوه برخورد با آن همانطور كه گفته شد،از دوجنبه قابل بررسي باشدو 1)رفتار و عكس العملي كه فرد به عنوان بخشي از يك حزب و گروه ناگزير به بروز در مقابل آن است. 2) رفتار و عكس العملي كه فعال سياسي به عنوان يك فرد به عنوان فعالي مستقل (مستقل از حيث عضويت در حزب و يا گروه) با آن مواجه است.
1)فرد به عنوان بخشي از بدنه يك گروه يا حزب
هنگامي كه فرد به عنوان يكي از اعضاي گروه،به فعاليت سياسي مي پردازد،فعال سياسي بنا بر مصلحت گروه ،جاي پاي احساسات را مي بايست به اندازه اي بگذارد كه مصحلت گروه،و ساير افراد آن به خطر نيفتد.حضور در يك گروه و فعاليت در آن خواه ناخواه مسئوليتي را بردوش فرد مي گذارد كه نمي توان در مقايل امنيت و عدم امنيت ساير اعضا بي تفاوت بود.اين قانون نانوشته نه صرفا مربوط به گروههاي چريكي و انقلابي ،فعاليت هاي آنچناني و مسلحانه و يا سازمانهاي ايدئولوگ كه به نظر من شامل تمام گروهها و افرادي مي شود كه قصد فعاليت سياسي دارند.اما به نظر به مي رسد گروهها و افرادي كه مشي مسالمت آميز و بدون خشونت را نيز براي انجام فعاليت هاي خود برگزيده اند  به طور معمول اين قوانين نانوشته نيز به همين سنت ميان اعضاي آن به اجرا در مي آيد ،كما اينكه در سازماني چون مجاهدين خلق كه مبتني بر فعاليت هاي مسلحانه و غيرانساني به فعاليت مي پرداخت،اين قوانين نيز به تبعيت منش و مشي انها با خشونت اعمال مي شد.
2) فرد به عنوان يك عضو مستقل
آن هنگام كه فرد به منزله يك فعال سياسي مستقل به فعاليت مي  پردازد،به طور معمول در انتخاب احساسات،واكنش هاو عكس العمل به نسبت گروه اول از آزادي عمل بيشتري برخوردار است.هر زمان و به فراخور حالت خشم،ناراحتي،تنفر،عشق و ... خود مي تواند واكنش نشان دهد و مسئوليت و نتيجه هر عمل به طور مستقيم ابتدا متوجه شخص او و مصالح شخصي اش مي شود.
اما نكته اي كه اين ميان باقي مي ماند،ميزان اين دخالت احساسات در حوزه فعاليت هاي سياسي است.اينكه كسي كه خود را فعال سياسي مي داند،با توجه به مشي زندگي و رفتاري كه پذيرفته است تا چه ميزان اين تاثير را بر ميتابد و تا چه ميزان بود و يا نبود آن زنگ خطري براي فعال سياسي به حساب مي آيد.آنچه كه مسلم است كسي كه فعاليت سياسي را به عنوان بخشي از فعاليت هاي زندگي خود قرار داده است،خود را عنوان فردي به جامعه معرفي كرده است كه علاوه بر  احساس مسئوليت نسبت به خود ،جامعه و محيط پيرامون خودش  نسبت به زندگي هر يك از افراد جامعه نيز حساس است و به عبارتي درد يك نفر از اعضاء جامعه را درد مشتركي قلمداد مي كند كه مسئوليت رفع بخشي از آن را به عهده خود مي داند.حال با اين تواصيف اين سوال همچنان باقيست كه دامنه حوزه تاثير پذيري احساسي يك فعال سياسي به چه ميزان مي بايست باشد؟
شايد بد نباشد در اين رابطه اشاره اي به نوشته جديد ضيانبوي كرد؛ او در نوشته تحليلي جديد خود در تبيين منش عضو ارشد شاخه نظامي مجاهدين خلق،به نكته جالبي اشاره مي كند.ضياء بعد از تعريف چريك و فعال چريكي كه آن را اينگونه معرفي مي كند :" "یک چریک و مبارز در تلقی عرف کسی است که از انگیزه‌های شخصی و فردی برای زیستن گذشته ‌است و با قربانی‌کردن آزادی و سعادت شخصی، آن‌را واسطة آزادی و خوشبختی جامعه‌اش نموده‌است...."یک چریک موفق احتمالاً به شخصی دلالت می‌شود که کمترین تعلقات و تمناهای شخصی را دارد و از خود و خواسته‌های شخصی خود به معنی دقیق کلمه عبور کرده‌است. او نوشته اين عضو ارشد مجاهدين  در قسمتی از نوشته‌های خویش از برخوردهای عاطفی خویش نسبت به دیگران ابراز نگرانی می‌کند و این ناشی از همان قاعده‌ای است که رفتارهای احساسی افراد را در مبارزة سیاسی اشتباه می‌داند.
اما آنچه كه در اين نوشته هم قابل توجه به نظر مي رسد نقش و جايگاهي است كه  "احساسات و در نظر گرفتن آن به صورت اصلي مهم در تفكر امروزي بشر" داده شده است.تا آنجا كه در انتهاي اين نوشتار انديشه چريكي عدم دخالت احساسی افراد را در مبارزة سیاسی اشتباه می‌داند و آن را به چالش مي كشد و مي گويد : چگونه مي توان اين روحيه را با ایدة تلاش برای خوشبختی خلق! همساز کرد؟!
اينكه ضيا انديشه چريكي را اينگونه با چالش كشيده و اينكه آيا درست مي گويد يا نه مد نظر من نيست.مراد من بيشتر پرداختن به اين امر است كه خواه ناخواه فعاليت سياسي احساسات را هم با خود درگير مي كند و يا احساسات بخشي غيرقاب چشم پوشي از آن است.مضافاً اينكه اين حس مي تواند از جنس هاي مختلف باشد،تنفر،عشق،خشم،نگراني،ترس،ترديد و ... و به طور كامل نمي توان اينها را از هم جدا كرد.(البته شايد بتوان آن را انجام داد اما مي توانيم بگوييم با انجام اين كار خود به خود دست به تخريب بخشي از وجود انساني خويش زده ايم).
به نظر مي رسد كه به واقع نيز چنين باشد.خارج كردن احساسات و يا كمرنگ كردن آن به طور غير معمول از مرامنامه كار سياسي،ولو اين فعاليت به صورت گروهي باشد يا فردي فرقي نمي كند،در هر حال با قوانين طبيعي و ذاتي بشر چندان سازگار نيست.شايد باشند و هستند كساني كه به واسطه همپوشاني اين دو حوزه در مقاطعي از زمان فعاليت، آسيب ديده و تصميم به تفكيك اين دو حوزه از يكديگر گرفته باشند و لي تعميم دادن يك قانون و يا صادر كردن آن صرفا با استناد به چنين تجربياتي نمي تواند گواه درستي و ادامه اين شيوه باشد.
خارج كردن احساسات از دستور كار فعالين سياسي،عدم دخالت آن و يا ناديد گرفتن و كم رنك گردن تاثيرپذيري از آن شايد در وحله اول موجب ايجاد آرامش در فرد و رشد بخش عقلاني در زمينه فعاليت اش شود اما هر لحظه بيم آن مي رود كه در بازه طولاني مدت و در طول يك عمر فعاليت سياسي و به مرور زمان در جامعه و افراد پيرامون خود حل شود،به گونه اي كه ديگر توان ايجاد فاصله و تفكيك ميان خود و انسانهاي بي تفاوت اطراف خود را نداشته باشد.
شايد بتوان گفت در جوامع استبداد زده و جوامعي كه با ديكتاتوري دست و پنجه نرم مي كنند بر اثر كثرت اين وقايع، ناملايمات و مسائلي كه منجر به تحريك عواطف و احساسات (آنچه كه متمايز كننده روح متعالي بشري و خوي حيواني مي شود) مي شود ،اين قبيل دغدغه ها  بيشتر باشند. فعال سياسي يا در اثر كثرت مسائلي كه باعث تالم روحي او مي شود،دچار تحليل جسمي مي شود و در نهايت آني مي شود كه نبايد شود و يا فرد تبديل به ماشين محللي مي شود كه مي بيند،و مي شنود و تحليل و نتيجه گيري مي كند اما فقط تا به آنجا پيش مي رود كه حوزه احساسات و عقلانيت تداخلي با يكديگر ايجاد نكند و به مرور و در اثر گذر زمان تبديل به فعال محافظه كاري ميشود كه دايره قرمز احساسات هر روز و هرروز كوچكتر شده و فعاليت هاي هر روز او كم اثرتر مي شوند.
و نهايتاً آنچه كه مسلم است بيان اين نكته است كه احساسات و اعتناي به آن و نه سعي در كم رنگ كردن تاثير آن در حوزه فعاليت سياسي يك فرد،يكي از مواردي است كه مي بايست به آن توجه كرد.و با توجه به احساسات و بهره گيري از آن به اقتضاي شرايط ،مي توان به عنوان موتور محرك در بسياري از تحولات،فردي و اجتماعي بهره جست.سعي در درگيرنكردن احساسات با فعاليت سياسي شايد در مراحلي اجتناب ناپذير و يا لازم باشد ولي ادامه روند آن نتايج مثبتي با خود به همراه نخواهد داشت چرا كه با اين كار فلسفه فعاليت سياسي را با آن تعريفي كه در ابتدا داشتيم،به سخره گرفته است.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر